سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در گذشته مرا برادرى بود که در راه خدا برادریم مى‏نمود . خردى دنیا در دیده‏اش وى را در چشم من بزرگ مى‏داشت ، و شکم بر او سلطه‏اى نداشت ، پس آنچه نمى‏یافت آرزو نمى‏کرد و آنچه را مى‏یافت فراوان به کار نمى‏برد . بیشتر روزهایش را خاموش مى‏ماند ، و اگر سخن مى‏گفت گویندگان را از سخن مى‏ماند و تشنگى پرسندگان را فرو مى‏نشاند . افتاده بود و در دیده‏ها ناتوان ، و به هنگام کار چون شیر بیشه و مار بیابان . تا نزد قاضى نمى‏رفت حجّت نمى‏آورد و کسى را که عذرى داشت . سرزنش نمى‏نمود ، تا عذرش را مى‏شنود . از درد شکوه نمى‏نمود مگر آنگاه که بهبود یافته بود . آنچه را مى‏کرد مى‏گفت و بدانچه نمى‏کرد دهان نمى‏گشود . اگر با او جدال مى‏کردند خاموشى مى‏گزید و اگر در گفتار بر او پیروز مى‏شدند ، در خاموشى مغلوب نمى‏گردید . بر آنچه مى‏شنود حریصتر بود تا آنچه گوید ، و گاهى که او را دو کار پیش مى‏آمد مى‏نگریست که کدام به خواهش نفس نزدیکتر است تا راه مخالف آن را پوید بر شما باد چنین خصلتها را یافتن و در به دست آوردنش بر یکدیگر پیشى گرفتن . و اگر نتوانستید ، بدانید که اندک را به دست آوردن بهتر تا همه را واگذاردن . [نهج البلاغه]

 
قطره ای از دریا

i آرزوی تو

دوشنبه 85/3/8 ساعت 10:53 صبح

 

تمام راهها به گیسوان تو ختم می شوند .

تمام ابرها در دستان تو به دنیا می آیندو تمام آفتابها از چشمان تو آغاز مشوند .

صدایم را بشنو ای یگانه ای که از همه کهکشانها بالاتر نشسته ای!

صدایم را که در آغوش گلها معطر شده به اتاقت راه بده !

کجا به سراغت بیایم ؟

ای آخرین آرزوی من!

در جنگلهای انبوه و شرجی شمال یا کوهستانهای مغرور غرب؟  

بی قراری ام را برای که بگویم ؟  

به پیچکهایی که هرگز تا ارتفاع تو قد نمی کشند!

یا درختانی که دستشان به دامان تو نمی رسد ؟

از تو فقط با دهانهایی گفتگو می کنم که بارها نام تو را بوسیده اند ٬  با دریاهایی که شب و روز در  تو  غوطه می خورند٬ با دلهایی که بوی شیرین فرهاد رادارند .  صبح ها که آسمان را آرام تکان می دهی  و  بر پلکهایمان خورشید می ریزی ٬  با تو حرف می زنم  ٬  در حالیکه بارانها به دورم حلقه زده اند و حرفهایم را ترجمه می کنند .

ای  نازنین تر  از افسانه های ناگفته ! 

بضاعت  من  اندک است .

هدیه ای  برای  تو  ندارم  جز لبخندهایی که طعم عشق را دارد و اشکهایی که از چشمه های ملکوت زلال تر است .

من و  شقایق  و  نارنج همزمان به دنیا آمده ایم  ٬  در روزی که دستهای محبوب تو که لبریز از عشق بودند در تپه های ازل سنبله ها و یاسمن ها را می آفریدند .

ای قشنگ تر از  روزهای عاشقی !

ای  دلپذیر تر از ساعتهای پرتپش انتظار ! 

پیوسته  برایت می خوانم با دهانی که بوی گل سرخ می دهد و هر روز نام شیرین تو را می بوسد.

 "از محمد رضا مهدیزاده"


نوشته شده توسط: چکاوک

نوشته های دیگران ()


i ْلیست کل یادداشت های این وبلاگ

 کلمات از نگاه دیگر
[عناوین آرشیوشده]


خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
36395

:: بازدیدهای امروز::
15


:: بازدیدهای دیروز::
0


:: درباره خودم ::

قطره ای از دریا

:: لینک به وبلاگ ::

قطره ای از دریا

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من ::

مهران
مستی من

:: آرشیو ::

آرشیو دو
آرشیو یک
تابستان 1386
بهار 1386
زمستان 1385

:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو

:: خبرنامه ::